اسمان بيمار است
خورشيد تب كرده
ماه دارد ميميرد
ستاره هم اشهد را خوانده
درخت چنار تسليم خزان شده است
خاك بوي مردار ميدهد
شكم ها از حرامين سير شده اند
و مايه تعفن .نوشابه هاي گازدار
و گل هاي مقواي در گلدان
روح به مانند باغچه ميماند
خالي از گل هاي ياس و مريم و نيلوفر ابي
و پر از خزندگان موزي در زير خاك
و كسي به اينده خالي اميد نبسته
همگان ميگريزند از برادران و خواهران خويش
و انها هم گريزان از من
و كسي هيچ نپرسيد كه چرا اينچنين پست گشتيم
و كسي هيچ نكرد كه اميد را زنده كند
و كسي هيچ نكرد
و زمان پايان گرفت
همچنين مانديم و عقب رفتيم
و همه مرديم
و زميني را كه خراب كرديم ما را قبول نكرد
جنازه ها بوي كفتار گرفتند
و اسمان را مسموم كرده اند
و تازه فهميدن
از چه اين سختي اوار گشته
و خدا چرا از زمين بار سفر بسته
و تازه فهميدن كه ندارند ايمان
ولي دير بود
چون همه مرده بوديم...

نظرات شما عزیزان:
|